جمعه 31 فروردين 1403

 
 
     
 
     
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
آگهي درهموطن 
اخبار در موبايل 
آرشيو روزنامه 
تماس با ما 
توصيه روز
:: بازار کامپيوتر ::
معرفی تبلت چهار هسته‌يی شرکت ASUS‎
:: نکته آموزشی ::
چگونه گوشی اورجینال را از تقلبی تشخیص دهیم؟

اخبار داخلی حوادث داستان زندگی مردی که از باتلاق اعتیاد نجات یافت

 
 

يكشنبه 30 مرداد 1401

داستان زندگی مردی که از باتلاق اعتیاد نجات یافت

 
 

مرد ۴۵ ساله تمام زندگی اش را به خاطر اعتیاد از دست داد اما در نهایت به خود آمد و درمان شد.

با آن که همواره از انواع دخانیات و مواد مخدر فراری بودم اما با اولین مصرف در یک مجلس عروسی همه زندگی ام نابود شد به طوری که دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم . در این زمان بود که به خودم آمدم و ...
خراسان نوشت، مرد 45 ساله با بیان این که قصد دارم به دیگر معتادان برای رهایی از چنگال مواد افیونی کمک کنم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: از همان دوران نوجوانی چنان اراده ای را در خودم حس می کردم که بسیاری از کارهای سخت و باورنکردنی را انجام می دادم به طوری که مدام از سوی خانواده و اطرافیانم تشویق می شدم. پدرم می گفت: حسن با این اراده اش کوه را هم جا به جا می کند.
تعریف و تمجیدهای دیگران حس غرورانگیزی به من می داد و سعی می کردم در هر کاری به دیگران کمک کنم. خلاصه بعد از آن که دیپلم گرفتم عازم خدمت سربازی شدم. چون در تعطیلات تابستانی در یک تراشکاری کار می کردم تقریبا این حرفه را به خوبی آموخته بودم به همین دلیل هم در دوران سربازی در بخش پشتیبانی و مهندسی مشغول خدمت شدم.
بعد از پایان خدمتم همین شغل را با راه اندازی یک کارگاه بزرگ ادامه دادم طولی نکشید که اوضاع اقتصادی ام رونق گرفت و با درآمد خوبی که داشتم خودرو و خانه و کارگاه خریدم و سپس با دختری زیبا و مهربان ازدواج کردم. آرزو زن بسیار خوبی بود و در تمام سختی ها و مشکلات مرا همراهی می کرد.

پایان روزگار خوش
روزگار خوش من در حالی سپری می شد که من از انواع دخانیات مانند سیگار و قلیان دوری می کردم به گونه ای که حتی اگر یکی از کارگران کارگاه سیگار می کشید او را نصیحت می کردم تا استعمال سیگار را ترک کند اگر هم به مصرف ادامه می داد به ناچار از کارگاه اخراجش می کردم تا دیگران را آلوده نکند.
بالاخره خوشی های زندگی من با به دنیا آمدن دوقلوهایم تکمیل شد حالا دیگر چیزی در زندگی کم نداشتم و مدام خدا را به خاطر این همه نعمت شکر می کردم تا این که آن روز لعنتی فرا رسید. یکی از بستگان نزدیک مان دخترش را عروس کرده بود و من و همسرم نیز به این مجلس عروسی دعوت بودیم.
آن روز سوار بر خودروی شاسی بلند خارجی به شهرستان رفتیم تا در شادی آن ها شریک باشیم. در اوج رقص و پایکوبی و شادمانی مهمانان برخی دوستان و نزدیکان را می دیدم که یکی یکی وارد اتاق کوچکی می شوند که در پشت ساختمان قرار داشت من هم از سر کنجکاوی قدم به آن جا گذاشتم و با صحنه تریاک کشی رو به رو شدم چند پیک نیک و اجاق گاز تک شعله در وسط اتاق روشن بود و تعداد زیادی از مهمانان هرکدام به شیوه ای مشغول مصرف مواد مخدر بودند.
در این هنگام یکی از آشنایان با حالتی تمسخرآمیز خطاب به دیگران گفت: حسن اهل این برنامه ها نیست او فقط برای حال گیری آمده است. این سخن خیلی برایم سنگین بود چرا که احساس کردم آن ها مرا از خودشان نمی دانند و مسخره ام می کنند این بود که در جمع آن ها نشستم و شروع به مصرف مواد مخدر کردم تا به دیگران ثابت کنم که من آن ها را دوست دارم و خودم را تافته جدابافته نمی دانم.
خلاصه نه تنها آن روز برای اولین بار طعم مواد مخدر را چشیدم بلکه در مدت یک هفته ای که در شهرستان بودیم هر روز در کنار آن ها می نشستم و مواد مصرف می کردم با خودم می گفتم این حرف ها که می گویند اگر به مواد مخدر آلوده شوی دیگر نمی توانی آن را ترک کنی فقط یک مشت حرف مفت است!

گرفتاری در منجلاب اعتیاد
بالاخره یک هفته بعد به مشهد بازگشتم و دوباره زندگی ام را با ورود به کارگاه تراشکاری ادامه دادم اما وسوسه مصرف مواد مخدر رهایم نمی کرد تا این که پنهانی به منزل رفتم و مقداری از مواد مخدری را مصرف کردم که دوستانم در شهرستان به من هدیه داده بودند. این گونه بود که آرام آرام به یک معتاد حرفه ای تبدیل شدم و سپس به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم طولی نکشید ورشکست شدم و نه تنها همه مال و اموالم را از دست دادم بلکه مبالغ زیادی بدهی بالا آوردم و فراری شدم.

اراداه برای ترک اعتیاد
بعد از این ماجرا به چنان فلاکتی افتادم که آرزو هم به صورت غیابی از من طلاق گرفت و به همراه دوقلوهایم به دنبال سرنوشت خودش رفت در حالی که همچنان در منجلاب اعتیاد دست و پا می زدم یک روز به خودم آمدم و به یاد حرف پدرم افتادم که «اراده حسن کوه را جا به جا می کند» در یک لحظه تصمیم قاطعی گرفتم دستم را روی زانوهایم گذاشتم و با یک یا علی بلند شدم.
آن روز به یکی از مراکز ترک اعتیاد رفتم و بعد هم رفاقتم را با دوستانی ادامه دادم که سال ها بود مواد مخدر را ترک کرده بودند و برای کمک به دیگر معتادان تلاش می کردند. امروز بیشتر از پنج سال از ترک اعتیادم می گذرد و به کلانتری آمده ام تا در صورت نیاز به دیگر معتادان برای رهایی از این مرداب وحشتناک کمک کنم.

 
 
   
 
تحليل
:: اقتصادی ::
شارژ اضافی ۱۲۰هزار تومانی «یارانه‌ها» ذخیره نمی‌شود/ نحوه بهره‌مندی از این شارژ
:: فناوری اطلاعات ::
آغاز دور جدید حراج شماره‌های رند همراه اول
:: روی خط جوانی ::
چه زمانی برای اولین بار بگوییم "دوستت دارم"
:: ورزش ::
همه چیز درباره خویچا کواراتسخلیا، مارادونای گرجستانی
:: فرهنگ و هنر ::
قلم مقدس به‌دنبال معرفی اسوه برای نسل خبرنگاران است
:: حوادث ::
مرد تهرانی زن سابق خیانتکارش را کشت و خودکشی کرد

 
     
   
     
     
    ::  تماس با ما  ::  درباره ما  ::  sitemap  ::  آگهي درهموطن  ::
کليهء حقوق متعلق است به روزنامهء هموطن سلام. ۱۳۹۳ - ۱۳۸۳
طراحی و اجرای سايت : شرکت به نگار